دارالمجانین

خلق مجنونند و مجنون عاقلست

خلق مجنونند و مجنون عاقلست

تمرینِ نوشتن!

داوود پرهیزی

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید بهشتی» ثبت شده است

سخن گفتن از او کار سختی است، از نوشته های اش و از اندیشه اش، آن هم برای کسی که اندکی مطالعه درباره او و از او داشته است. ارمیا که در حد و اندازه بزرگان نیست تا بخواهد از بزرگان سخن بگوید، اما برای اش، اندیشه و سیستم فکری دکتر شریعتی بسیار جالب و آموزنده است. حال، روز درگذشت دکتر شریعتی بهانه ای شد تا کتابی درباره او معرفی کنم که برای خود ارمیا بسیار جالب است و خواندنی.

کلی فکر کردم تا از شریعتی بنویسم اما دیدم شهید بهشتی با بهترین تعاریف او را و نوشته های اش را تعریف کرده است. تعریف نه به معنای تمجید، بل به معنای توصیف و حتی انتقاد به نوشته های دکتر اما انتقادی همراه با آداب نقد. جای افسوس است؛ افسوس که ما عادت کرده ایم بیگانه پرست باشیم و مرده پرست، عادت کرده ایم که بزرگان این سرزمین را وقتی می روند می شناسیم، و وقتی می روند هر کس به سود خود می خواهد از آنها استفاده کند. عجیب است واقعا!

از دکتر، سیگارش را گرفته اند تا پز روشنفکری اش را بدهند و اندیشه اش را رها کرده اند و حتی نمی دانند اندیشه دکتر چگونه اندیشه ای ست. عجیب است که عده ای چند جمله از دکتر را از متن کتاب های اش جدا کرده اند و علم کرده اند تا به اصطلاح، جبهه مقابل روشنفکران سیگاری را تشکیل دهند. عجیب نیست واقعا؟! و تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟ و البته در این میان خدا خیر دهد برخی خلق را که منصفانه می بینند و اگر نقدی هم هست منصفانه نقد می کنند.

این روز ها ارمیا خودش را می بیند که هیچ کاری برای آنچه مذهب اوست و ادعای اش را دارد، نکرده است و قدمی از قدم برنداشته است، وقتی آدم هایی را می بیند که حرف می زنند تا زده باشند و حاضر نیستند حتی نقدی بشنوند، چه اینکه بپذیرند، و وقتی می فهمی که دکتر شریعتی چقدر انتقادپذیر بوده و به دنبال آنچه درست بوده است و چقدر جستجوگر، آنگاه او را باید ستایش کرد.

افسوس؛ چه روزگاری داشته اند، شهید بهشتی و شهید مطهری و دکتر شریعتی و آنان که آن روزگار بوده اند و به بحث و تبادل نظر می پرداخته اند تا به آنچه درست بوده برسند، که انقلابی را نه به مقصد، که به مبدا برسانند؛ تا حالا ما با اندیشه هایی ناب رو به رو باشیم. و حالا ارمیا روزگار خودش را می بیند و خودش را می بیند که چقدر عقب افتاده است از نشستن و صحبت کردن و نقد کردن و نقد پذیرفتن. افسوس که نشست های مان تبدیل شده است به دست و جیغ و هورای بلند! و صلوات جلیل و حال چه کسی این میان به حرف چه کسی گوش می دهد، ؟؟؟

دکتر شریعتی، جستجوگری در مسیر "شدن"، شهید آیت الله دکتر سید محمد حسینی بهشتی
بنیاد نشر آثار شهید بهشتی – 120 صفحه


- بخش نخست، گفتاری از شهید بهشتی در تاریخ 29/3/1359 در دانشکده نفت آبادان.
- بخش دوم، دو گفتار از شهید بهشتی در پاسخ به ایراداتی که آیت الله مصباح در آن زمان بر آثار دکتر وارد ساخته بودند.
- بخش سوم، چهار مصاحبه از شهید بهشتی درباره دکتر شریعتی.


قطره ای از کتاب:
«آرائش، اندیشه های اش، برداشت های اسلامی اش، برداشت های اجتماعی اش، در حال دگرگونی و در مسیر شدن بود؛ چون انسان، موجودی درحال شدن است. و نه فقط انسان، بلکه همه موجودات عالم طبیعت واقعیت های شدنی هستند. ولی انسان، در میان همه موجودات، شدنش شگفت انگیزتر است. ای انسان، تو سراپا((شدنی)).»

« گله کرد، گفت گله من از شماهاست. گفتم خوب، گله کن! گفت من علاقه مندم این سخنرانی ها و بحث ها در همفکریی که شما می توانید بکنید پخته تر بشود، بگیرید، بخوانید؛ اگر به نظرتان می آید که باید در جایی تجدیدنظر کرد تجدیدنظر شود و بعد گفته شود. گفتم حتی در سخنرانی هایی که هنوز ایراد نشده است؟ گفت بله، حتی در آنها. من این کمال انصاف و تواضع و فروتنی را که شأن یک انسان کنجکاو است، با صداقت تمام، آن روز در دکتر یافتم.»
جنگ، دفاع مقدس، شهید چمران، شهید بهشتی و ... . این کلمات برای مان آشناست، نیست؟ ما می دانیم جنگ و دفاع مقدس چه بوده و شهید که بوده و چمران و بهشتی و... را هم می شناسیم. تا به حال فکر کرده ایم چگونه می شناسیم شان؟ چون زیاد اسمشان را شنیده ایم، چون رسانه، هفته ی دفاع مقدس که می شود چپ و راست برنامه می سازد و روانه آنتن می کند که نسل جنگ ندیده ما را با جنگ و با حقایق جنگ آشنا کند و بفهماند به ما که چه کسانی جان شیرین شان را برای آرامش امروز ما از دست داده اند و نوحه ی یاد امام و شهدا پخش کند، چون سالروز شهادت شهیدانی چون بهشتی و چمران که می شود از چپ و راست به گوش مان نام آنها برخورد می کند یا چون... ؟

من به خودم می گویم، من خیال می کردم که می دانم، اما حالا می فهمم که هیچ نمی دانم. کوتاه بگویم و راحت، از شعارهایی که برای ما سر داده اند تا به امروز، هیچ چیز در نمی آید، چون شعار است و البته چیز بدی نیست اما انگار فراموش کرده ایم با شعار نمی شود خیلی از حرف ها را زد، شعار خلاصه ی خیلی از حرف هاست. اینها را نوشتم تا به هم نسلان خودم و البته اول از همه به خودم بگویم برای فهمیدن خیلی چیزها که خیال می کنیم می دانیم باید دوباره شروع کنیم به فهمیدن، فهمیدن اصل ماجرا. فهمیدن حقایق پشت شعارهای تکراری!

باید خواند، باید زندگی سید محمد حسینی بهشتی را خواند، باید نیایش های چمران را خواند، باید روزهای آخر، دا، نورالدین، و خیلی کتاب های دیگر را خواند، باید خواند. کسی به من و تو نمی گوید، کسی در دست من و تو این کتابها را نمی گذارد، باید خواند نه برای افزایش سرانه ی مطالعه بل برای فهمیدن؛ و هنوز مانده تا فلان مسؤول و مدیر بفهمد که کتاب را برای فهمیدن فرهنگی که دارد از بین می رود باید خواند نه افزایش سرانه مطالعه، و باز دوباره حرف هایم شعاری شد! آیا ؟!

و اصلا بگذریم از این حرف ها، دلم دیگر طاقت نیاورد هیچ نگوید. اصلا می خواستم در این پست کتاب معرفی کنم خیر سرم. و این نکته را هم بگویم به آنها که مرا زیاد نمی شناسند که من آنچنان هم آدم کتابخوانی نیستم و در این عرصه هم صاحبنظر نیستم که بخواهم درباره ی کتابی سخن برانم، اما آنچه می فهمم را می گویم، و وقتی حس می کنم کتابی خوب است خب دوست دارم معرفی اش کنم و دوستانم هم بخوانندش و لذت ببرند.


زندگی سید محمد حسینی بهشتی / افسانه وفا / انتشارات روایت فتح

کتابی 60 صفحه ای که قدر دیدن یک بازی فوتبال در یک عصر جمعه از من وقت گرفت اما شیرینی خواندش آنقدر بوده که خواستم با شما تقسیم اش کنم. کتابی که با بیانی روان زندگی شهید بهشتی را به تصویر می کشد و شما را مشتاق به بیشتر دانستن.

قطره ای از کتاب
«روزش را خیلی مرتب تقسیم کرده بود. سه ساعت کتاب می خواند؛ یک ساعت و نیم زبان آلمانی. دنباله ی تحقیقاتش را گرفته بود. کتابها و مقاله های فلسفی جدیدی که منتشر می شد، می خواند. فرصت خوبی بود تا بتواند اصل کتابها را ببیند. چهار ساعت و نیم با کسانی که می آمدند و کار داشتند دیدار می کرد. پرونده های قبلی را می خواند. نامه ها را جواب می داد و از این کارها. یک ساعت هم در شهر می گشت تا همه جا را یاد بگیرد. زمانی هم آزاد گذاشته بود تا فکر کند، فقط فکر کند که چه کار تازه ای می تواند بکند.»

«ما زیر بار سختی ها و مشکلات و دشواری ها قد خم نمی کنیم. ما راست قامتان جاودانه ی تاریخ خواهیم ماند، تنها موقعی سراپا نیستیم که کشته شویم و یا زخم بخوریم و بر خاک بیفتیم و الا هیچ قدرتی پشت ما را نمی تواند خم بکند.»