دارالمجانین

خلق مجنونند و مجنون عاقلست

خلق مجنونند و مجنون عاقلست

تمرینِ نوشتن!

داوود پرهیزی

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

نیمه پنهان ماه 1، چمران به روایت همسر شهید

جمعه, ۱۴ آذر ۱۳۹۳، ۰۵:۳۶ ب.ظ

یک عاشقانه دشوار و پیچیده!

نیمه پنهان ماه 1، روایت خاطرات مردی است که شنیدن از او همیشه ناکافی است؛ و راوی این روایت همسر اوست. خاطراتی از زندگی شهید چمران که با خواندن آن، شخصیت شهید چمران، شگفت انگیز تر از پیش جلوه می کند و آدم را محتاج بیشتر خواندن و دانستن می­ کند. مردی که همچون سایر مردان شبیه به او، مع الاسف فقط نامشان مانده است و رسم شان به فراموشی سپرده شده است.

غاده چمران از روزهای سخت و دشوار آشنایی، ازدواج، عاشقی و همراهی با همسر شهیدش می گوید و قلم حبیبه جعفریان این خاطرات را برای ما خواندنی کرده است. قلمی که همچون سایر کتاب هایی که او قلم زده است، قلمی روان، جذاب و خواندنی است.

القصه، این کتاب 50 صفحه ای را برای خواندن به دوستان و رفیقان ام پیشنهاد می کنم!


کسی که به دنبال نور است این نور هر چقدر کوچک باشد در قلب او بزرگ خواهد بود



قطره ای از کتاب:

* غاده با فرهنگ اروپایی بزرگ شده بود. حجاب درستی نداشت اما دوست داشت جور دیگری باشد، دوست داشت چیز دیگری ببیند غیر از این بریز و بپاش ها و تجمل ها... او از این خانه که یک اتاق بیشتر نیست و درش همیشه به روی همه باز است خوشش می آید. بچه ها می توانند هر ساعتی که می خواهند بیایند تو، بنشینند روی زمین و با مدیرشان گپ بزنند. مصطفی از خود او هم در همین اتاق پذیرایی کرد و غاده چقدر جا خورد وقتی فهمید باید کفش هایش را بکند و بنشیند روی زمین! به نظرش مصطفی یک شاه­ کار بود؛ غافل­ گیر کننده و جذاب.


** خواهرم پرسید «لباس چه می خواهی بپوشی؟» گفتم «لباس زیاد دارم.» گفت«باید لباس عقد باشد.» و رفت و همان ظهر برایم لباس عقد خرید. همه می گفتند دیوانه است، همه می گفتند نمی خواهیم آبرویمان جلوی فامیل برود. من شاید اولین عروسی بودم آن جا که دنبال آرایش و این­ها نرفتم. عقد با حضور همان معدودی که آمده بودند انجام شد و گفتند داماد بیاید کادو بدهد به عروس. این رسم ماست، داماد باید انگشتر بدهد. من اصلا فکر این جا را نکرده بودم. مصطفی وارد شد و یک کادو آورد. رفتم باز کردم دیدم شمع است. کادو عقد شمع آورده بود، متن زیبایی هم کنارش بود. سریع کادو را بردم قایم کردم. همه گفتند چی هست؟ گفتم «نمی توانم نشان بدهم» اگر می فهمیدند می گفتند داماد دیوانه است، برای عروس کادو شمع آورده. عادی نبود.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی