دارالمجانین

خلق مجنونند و مجنون عاقلست

خلق مجنونند و مجنون عاقلست

تمرینِ نوشتن!

داوود پرهیزی

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

فال خون و دیگران!!!

جمعه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۱۹ ق.ظ
چند وقتی هست که از کتاب ننوشته ام! در این یکی دو هفته، چند کتاب کم حجم که از کتاب های موجود در یکی از ایستگاه های طرح بوستان در بوستان بود، مطالعه کردم؛

از اونجایی که به شدت معتقدم وقتی قراره از کتابی بنویسی باید تا از فضای اون خارج نشدی بنویسی، من نمی خوام از این کتاب ها بنویسم ولی در حد نام بردن از عنوان این کتاب ها خواهم نوشت. اما اینکه چرا تیتر این پست "فال خون" شده، دلیلش اینه که در بین این معدود کتاب ها، این کتاب بیشتر بهم چسبید.

"پروفسور اسکولسکی و ژنرال پیسکولسکی" نوشته فریدون عموزاده خلیلی، مجموعه داستان طنزی است برای نوجوانان از انتشارات افق؛ در این داستان تقابل پروفسور و ژنرال که به نوعی تقابل علم و قدرت است و تلاش های ژنرال برای در اختیار گرفتن علم پروفسور جالب توجه بود.


کتاب دیگری که در حد تورق زدن بود تا خواندن، کتاب "اهمال کاری" حجت الاسلام آقاتهرانی بود.

مجموعه داستان "قصه های 84" دیگر کتابی بود که خواندم. قصه هایی خوب البته به انتخاب مصطفی مستور! از انتشارات سوره مهر.


و اما از داوود امیریان هم جلد اول از مجموعه ترکش های ولگرد با عنوان "برادران مزدور" خوانده شد. داستان های کوتاه طنزی با موضوع دفاع مقدس.


و کتابی که خیلی بیشتر به ارمیا چسبید، و پیشنهاد می کند حتما بخوانیدش رمان حدودا 60 صفحه ای "فال خون" نوشته "داوود غفارزادگان" بود. داستان در فضای جنگ روایت می شود، اما جنگ اصلی، جنگ سرباز است با افکارش؛ سربازی درون گرا، که نه از مرگ بل از چگونه مردن هراس دارد. سربازی که با یک ستوان عازم ماموریتی می شود و ... .


قطره ای از کتاب "فال خون":
نه، ترسش از مرگ نبود. ترس از نوع مردن بود. گوشت دم توپ شدن... کلماتش را درست نمی توانست پیدا کند؛ سقط شدن شاید. بله، همین؛ حقارت مرگی که تحمیل می شود. دست خودش نبود. فکر و ذکرش همیشه این ها بود. از روز اولی که او را به منطقه آورده بودند... در هور ترسش بیشتر از موش هایی بود که جنازها را می بلعیدند؛ و کابوس ها. می دید که در میان نیزار، آب جنازه ی بادکرده اش را آرام جابجا می کند و موش های درشت خاکستری با دندان های تیز و دست های صورتی کوچک، روی سینه اش نشسته اند، و، خیس و بوگندو، گوشتش را می جوند. اول دماغ و لاله گوش و گونه ها را می جویدند و بعد، لب ها و زیر گلو. از آنجا نقب می زدند به اندرونه در حال فساد.


پی نوشت اولا: در کل شما به عکس ها بیشتر توجه کنید تا متن ها!!!
پی نوشت دوما: امروز فردا کردن برای نوشتن، عاقبت اش میشه گذاشتن عکس هایی با این ابعاد!
پی نوشت سوما: پیشنهاد می کنم در زمان مطلب گذاشتن، بسکتبال ایران-کره نگاه نکنید؛ در کل جعبه جادویی تون رو خاموش کنید!
پی نوشت رابعا: از هیجی که بهتره!
پی نوشت خامسا: این روزای آخر دعا کنیم برا همدیگه! یا حق!

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی