دارالمجانین

خلق مجنونند و مجنون عاقلست

خلق مجنونند و مجنون عاقلست

تمرینِ نوشتن!

داوود پرهیزی

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

سید محمد حسینی بهشتی

جمعه, ۲۳ تیر ۱۳۹۱، ۰۷:۲۶ ب.ظ
جنگ، دفاع مقدس، شهید چمران، شهید بهشتی و ... . این کلمات برای مان آشناست، نیست؟ ما می دانیم جنگ و دفاع مقدس چه بوده و شهید که بوده و چمران و بهشتی و... را هم می شناسیم. تا به حال فکر کرده ایم چگونه می شناسیم شان؟ چون زیاد اسمشان را شنیده ایم، چون رسانه، هفته ی دفاع مقدس که می شود چپ و راست برنامه می سازد و روانه آنتن می کند که نسل جنگ ندیده ما را با جنگ و با حقایق جنگ آشنا کند و بفهماند به ما که چه کسانی جان شیرین شان را برای آرامش امروز ما از دست داده اند و نوحه ی یاد امام و شهدا پخش کند، چون سالروز شهادت شهیدانی چون بهشتی و چمران که می شود از چپ و راست به گوش مان نام آنها برخورد می کند یا چون... ؟

من به خودم می گویم، من خیال می کردم که می دانم، اما حالا می فهمم که هیچ نمی دانم. کوتاه بگویم و راحت، از شعارهایی که برای ما سر داده اند تا به امروز، هیچ چیز در نمی آید، چون شعار است و البته چیز بدی نیست اما انگار فراموش کرده ایم با شعار نمی شود خیلی از حرف ها را زد، شعار خلاصه ی خیلی از حرف هاست. اینها را نوشتم تا به هم نسلان خودم و البته اول از همه به خودم بگویم برای فهمیدن خیلی چیزها که خیال می کنیم می دانیم باید دوباره شروع کنیم به فهمیدن، فهمیدن اصل ماجرا. فهمیدن حقایق پشت شعارهای تکراری!

باید خواند، باید زندگی سید محمد حسینی بهشتی را خواند، باید نیایش های چمران را خواند، باید روزهای آخر، دا، نورالدین، و خیلی کتاب های دیگر را خواند، باید خواند. کسی به من و تو نمی گوید، کسی در دست من و تو این کتابها را نمی گذارد، باید خواند نه برای افزایش سرانه ی مطالعه بل برای فهمیدن؛ و هنوز مانده تا فلان مسؤول و مدیر بفهمد که کتاب را برای فهمیدن فرهنگی که دارد از بین می رود باید خواند نه افزایش سرانه مطالعه، و باز دوباره حرف هایم شعاری شد! آیا ؟!

و اصلا بگذریم از این حرف ها، دلم دیگر طاقت نیاورد هیچ نگوید. اصلا می خواستم در این پست کتاب معرفی کنم خیر سرم. و این نکته را هم بگویم به آنها که مرا زیاد نمی شناسند که من آنچنان هم آدم کتابخوانی نیستم و در این عرصه هم صاحبنظر نیستم که بخواهم درباره ی کتابی سخن برانم، اما آنچه می فهمم را می گویم، و وقتی حس می کنم کتابی خوب است خب دوست دارم معرفی اش کنم و دوستانم هم بخوانندش و لذت ببرند.


زندگی سید محمد حسینی بهشتی / افسانه وفا / انتشارات روایت فتح

کتابی 60 صفحه ای که قدر دیدن یک بازی فوتبال در یک عصر جمعه از من وقت گرفت اما شیرینی خواندش آنقدر بوده که خواستم با شما تقسیم اش کنم. کتابی که با بیانی روان زندگی شهید بهشتی را به تصویر می کشد و شما را مشتاق به بیشتر دانستن.

قطره ای از کتاب
«روزش را خیلی مرتب تقسیم کرده بود. سه ساعت کتاب می خواند؛ یک ساعت و نیم زبان آلمانی. دنباله ی تحقیقاتش را گرفته بود. کتابها و مقاله های فلسفی جدیدی که منتشر می شد، می خواند. فرصت خوبی بود تا بتواند اصل کتابها را ببیند. چهار ساعت و نیم با کسانی که می آمدند و کار داشتند دیدار می کرد. پرونده های قبلی را می خواند. نامه ها را جواب می داد و از این کارها. یک ساعت هم در شهر می گشت تا همه جا را یاد بگیرد. زمانی هم آزاد گذاشته بود تا فکر کند، فقط فکر کند که چه کار تازه ای می تواند بکند.»

«ما زیر بار سختی ها و مشکلات و دشواری ها قد خم نمی کنیم. ما راست قامتان جاودانه ی تاریخ خواهیم ماند، تنها موقعی سراپا نیستیم که کشته شویم و یا زخم بخوریم و بر خاک بیفتیم و الا هیچ قدرتی پشت ما را نمی تواند خم بکند.»

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی